سیارک ها در تاریخ
در فصل اول، تفاوت بین شهاب ها، شهابواره ها و شهابسنگها را مورد بحث قرار دادیم تا مطمئن شویم همه به یک زبان صحبت میکنیم. مطالعه سیارک ها نیز زبان در حال تکامل خود را دارد. نام سیارک توسط ویلیام هرشل در سال 1802 در اولین مقاله علمی در مورد اجرام تازه کشف شده، به این اجسام کوچک داده شد. به تدریج، با کشف سیارکهای بیشتر، ستارهشناسان متوجه شدند که آنها فقط اجسامی با جرم و اندازه کوچکتر از سیاره هستند که آنها را میان سیارات بسیار پرجرمتر منظومه شمسی جایگاهی کوچک میبخشد. در اواخر قرن نوزدهم، بسیاری از اخترشناسان از آنها به عنوان سیاره نما یاد میکردند که به این معنی بود که در مقایسه با سیارات اصلی کوچک و ناچیز بودند. ضربه نهایی زمانی وارد شد که کتاب های درسی نجوم شروع به معرفی آنها به عنوان سیارات کوچک کردند.
آنها مانند ستاره باقی ماندند، حتی همانطور که هرشل در آن زمان در بزرگترین تلسکوپ جهان (بازتابنده 48 اینچی خودش) دیده بود. تا دهه 1970، ستاره شناسان به اهمیت سیارک ها پی بردند. این سیارات کوچک با جثه کوچک و نور ضعیف خود، به زودی در تلاش برای درک منشا منظومه شمسی مورد بحث قرار گرفتند. بالاخره یک نام جدید و با طراوت به آنها داده شد. آنها اجسام والد سیارک هستند و “فرزندان” آنها شهاب سنگ ها هستند. تکههای این اجسام والد در طول 56/4 میلیارد سال گذشته میلیونها بار زمین و سیارات دیگر را بمباران کردهاند. سرنخ هایی که ما برای جستجوی منشا منظومه شمسی خود در پی آن هستیم، در درون این سنگ های فضای پنهان شده است.
سیارک ها و کمربند سیارک ها هنوز توسط بسیاری از مردم، به ویژه فیلمسازان، اشتباه درک می شوند. به عنوان مثال، در فیلم امپراتوری ضربه می زند، فضاپیمای فالکون با یک «طوفان سیارکی» مواجه می شود. البته باید چنین گفت این یک خیال پردازی سینمایی است. امروزه هزاران سیارک شناخته شده است که کمربند اصلی سیارک ها را در منطقه ای به وسعت دو AU بین مدارهای مریخ و مشتری را اشغال می کنند. اگر در کمربند اصلی بودید، هرگز با یک سیارک در طول عمرتان برخورد نمیکردید، حتی کمتر با آن برخورد میکردید. و این فضا آنچنان وسیع و گسترده است که اصلا اصطلاحی به معنی طوفان سیارکی را بی معنی خواهد کرد.
کمربند اصلی سیارک ها
یوهانس کپلر، معاصر گالیله بود که برای اولین بار متوجه شکاف عجیب بین مدار مریخ و مشتری شد. این شکاف خیلی قابل توجه و وسیع بود زیرا مدارهای سیارات زمینی عطارد، زهره، زمین و مریخ با توجه به میانگین فاصله آنها از خورشید به طور قابل توجهی متقارن هستند. همانطور که از خورشید به سمت بیرون پیش می رویم، متوجه می شویم که فاصله بین سیارات در یک پیشرفت هندسی منظم افزایش می یابد. میانگین فاصله آنها برای هر سیاره 0.321 AU افزایش می یابد: عطارد در 0.387 AU. زهره در 0.723 AU، زمین در 1000 AU، مریخ در 1.524 AU قرار دارند. اگر این پیشرفت فاصله را حفظ کنیم، سیاره بعدی فاصله متوسطی از خورشید در حدود 2.8 AU خواهد داشت. ولی هیچ سیاره بزرگی این موقعیت را اشغال نمی کند. سیاره بعدی به سمت خارج از خورشید سیاره مشتری است در 5.2 AU قرار دارد. کپلر از این موضوع آگاه بود و متقاعد شده بود که این قانون واقعی است و باید یک سیاره ناشناخته در شکاف 2.8 AU وجود داشته باشد. او یک رابطه تجربی بین میانگین فاصله سیاره از خورشید و دوره چرخش آن به دست آورد: P2 = d3 که در آن d میانگین فاصله سیاره از خورشید بر حسب فاصله متوسط زمین بر حسب واحدهای نجومی (AU) و P دوره مداری سیاره بر حسب دوره زمین است. با این قانون که قانون هارمونیک نامید شد، کپلر توانست فاصله متوسط یک سیاره را با مشاهده دوره چرخش آن به دور خورشید محاسبه کند.
قانون هارمونیک به همراه قانون مساحت ها و قانون بیضی جزو اولین قوانین علمی بود که از دنیای غرب پدید آمد. خود کپلر نمی دانست چرا این سه قانون کار می کنند. او فقط میتوانست به آنها اعتماد کند که به نظر او «طرح الهی» در منظومه شمسی است. در سال 1596، تنها با دلایل متافیزیکی برای حمایت از او، قویاً پیشنهاد کرد که باید یک سیاره کشف نشده بین مریخ و مشتری وجود داشته باشد ولی او می دانست در زمان حیات خود کشف آن را نخواهد دید (شکل 2-1).
شکل 2-1- کمربند سیارکی بین مدار مریخ و مشتری قرار دارد که تعداد هزاران سیارک در آن واقع شده است.
هیچ دیدگاهی درج نشده - اولین نفر باشید